من از گلبانگ رنگین روی گلهای چمن دارم


عقیق نامدارم حق شهرت بر یمن دارم

اگر بیرون نمی آیم ز خلوت نیست بی صورت


سخن رو در من آورده است و من رو در سخن دارم

کجا همسنگ با من می شود مجنون بیجوهر


که من سنگ فسان از بیستون چون کوهکن دارم

نمی گردد حجاب نور وحدت پرده کثرت


نظر بر شمع چون پروانه من از انجمن دارم

ز آب زندگانی تازه دارد جان خشکم را


عقیق آبداری کز خموشی در دهن دارم

از آن بوی پیراهن به یاد یوسفم قانع


که چشمی نیست در دنبال این نعمت که من دارم

ز غربت دیگران را داغ اگر بر دل بود صائب


به دل چون لاله من داغ غریبی در وطن دارم